سلام
من همون دختر 26 ساله ای ام که براتون اون درد دل رو نوشتم
مرسی که نظرمو بررسی کردین...
مرسی که این همه وجدان دارین
...
من واقعا نمیدوم چی کار کنم
چقدر خودمو گول بزنم
اصلا چقدر من میتونم خودمو مشغول کنم
واقعا نمیدونم وقتی دلتنگ میشم وقتی ارتباط عاطفی میخوام
وقتی نوازش میخوام باید چی کار کنم
ورزش مگه 24 ساعت منو پر میکنه؟
درس مگه تمام فکر منو پر میکنه
کتاب مگه چقدر آدم حوصله داره
دیگه با چه چیزایی باید فرار کنم؟؟
چه جوری باید میل مو کاهش بدم
یکی میگه ادویه کمتر بخور
چشم
به مامانم میگم نریز
میگه چرا
میگم تنده کمتر بریز میگه چی شده
میگم گوش کمتر برام بزار میگه ضعیف میشی
نخورم میزاره تو بشقابم
به زبون خوش یه روز بهش گفتم
علت رژیم نیست اینقدر تو جمع پیله نکن به غذای من
کتاب میخوام بخونم اما گاهی دلم میخواد کتابایی بخونم که به درد آیندم میخوره- به زندگی مشترک کمک میکنه
باز تحریک میشم
واقعا باید دیگه سرمو بکوبم به دیوار
برای من و خیلی دخترهای دیگه که نمیخوان گناه کنن و دست بنی بشری به طور نامشروع بهشون برسه دعا کنید
الف - پاک ما رو غمگین و مسوولین مون رو شرمگین و گناهشون و سنگین کردی که دختر
ب - به یاد می آورم بیماری بی تابم کرده بود پس از اینکه رجوع به برادرم بعنوان پزشک عمومی افاقه نکرد به مطب متخصص رفتم . خودش نبود اصرارم به بیمار بودن و میل به معاینات مکرر مزاح اپتومتریست آن اطراف را برانگیخت و به این مضمون گفت : بابا دیگه بالا تر از سیاهی که رنگی نیست که !!
شوخیِ ناشی از خستگی و اهمالش در رسیدگی به حقوق مراجعین , ناخواسته آرامشی در من ایجاد کرد که ده سال است مانده!
ج- بخاطر دارم روزی در میز گرد تحریریه ی نشریه ی ... گفتم سوژه ی این دفعه مان ازدواج باشد
مشغول بحث بودیم که چه بنویسیم و چه پیشنهاد بدهیم. از کدام کارشناسان مصاحبه بگیریم و به حرف کدام اساتید استناد کنیم تا کمتر بهمان گیر بدهند(بگذریم که حتی حرف علامه طباطبایی را هم در باب متعه نشد چاپ کنیم!)
خلاصه گرم تولید فکر بودیم ...آقای سردبیر گفت خانواده ی نیمه مستقل را پیشنهاد کنیم...
بنده ازدواج موقت با نیت تبدیل به دائم را طرح کردم و این حرف را هم ارائه کردم که : برخی از مراجع تقلید معتقدند دختری که به بلوغ عقلی رسیده و رشیده باشد و خود بتواند صلاح خویش را تشخیص دهد برای ازدواج حتی ازدواج موقت نیاز به اذن پدر ندارد ...
در این میان آقای مدیر که شخصی خوش فکر و سوپر دولوکس بود در مورد ترس جوونا از شروع زندگی به این مضمون گفت :
بابا آخرش طلاقه دیگه!!!
آری شاید روزی برسد که لازم شود برای تسهیل ازدواج , طلاق را تسهیل کنند
البته ایکاش چنین نشود اما به هر حال مگر ازدواج راهی بی بازگشت است که اینقدر ازش می ترسیم ؟
د - گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست ... آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تنهام احساس نیاز به یه همدم دارم
به یکی از دختر های همکلاس خود پیشنهاد ازدواج دادم
موهام کمه و ریزش داره
هم سن و سالای خودمو میبینم حسرت میخورم
اثر بخیه
از نابار وری تا ناباوری
پاسخ به چند پرسش
بهشت بی قانون
پروسه ای به نام ندانستن مهارتهای زندگی
خدا هنوز مجانیست
از گاو پرستی هندی تا گاو پرستی ایرانی
جاده در دست تعمیر است
معری ناتمام (جاده ای در دست تعمیر!)
خودم جان ! تولدت مبارک
[همه عناوین(29)]