سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، مؤمنِ پیشه ور را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 89 اسفند 20 , ساعت 10:56 صبح

بهار می وزید،  روز ، نو شده بود

 

و من تنها شده بودم آنگاه که تو با حسی لطیف ، وارد خلوت تنهایی ام شدی و سکوت تنهایی ام را شکستی...
و من چون کویر ، وسیع بودم و غریب
من کویر بودم...به همین سادگی ...
نه از نوازش باران سهمی داشتم ...  نه از تازیانه های سوز زمستان...

نه ابری حاضر بود بر سرم باران رحمتی ببارد نه دهقانی حاضر بود در دلم بذر محبتی بکارد.

حتی لایق این هم نبودم که با گاو آهن به جانم بیافتند و شخمم بزنند . رهایم کرده بودند رهای رها ، تنهای تنها

 کسی حاضر نبود بر من پا بگذارد. هیچ کس

تن خشک و خسته ام تشنه ی شبنمِ اشکی بود و نفسم در سکوت ، به دنبال هم نفسی می گشت و خسته بود از بس گشته بود و جز بی کسی هم نفسی نیافته بود.

***

و من با تو بود که برای اولین بار
طعم باران را چشیدم...

و فقط برای یک بار بود
و عجب حسی بود حس نفوذ قطرهای نرم باران در کویرگرم  قلبم

تجربه ی زیبای تنها نبودن...
لذت تقسیم یک دنیا بیابان بین من و تو مثل یک کیک تولد ....


***
باران تمام شد و من دوباره تنها شدم. باورم نمی شد باران یاران رادر بیابان رها کند

اما باران هم رفت ...

باران که تمام شد من متولد شدم

و اکنون من یک کویر بارانی بودم با چهارده ستاره در آسمانی که دیگر ابری نیست... .

 

 

کلام آخر :

الف ) جهت رفع ابهام و نیز ماست مالی کردن اشکالات ادبیاتی ام ! به استحضار مخاطبان عزیز می رسانم : کلمات غریب موجود در متن بدین خاطر است که متن فوق برای هدیه ی تولد دوست عزیزی آماده شده بود که هزاران کیلومتر از من دور است . اما ایشان حاضر نشد روز تولدش را به من بگوید.

ب ) تنها راه چاره ام این بود که نوروز را که همه ی چیزای خوب مثل بهار و باران و گل و شکوفه و دوستی در آن روز متولد می شوند ، روز تولد آن دوست مهربان فرض کنم که در طراوت کم از بهار ندارد و در پویایی و شکوفایی کم از شکوفه های سبز بهاری ندارد .

ج ) گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست ...... آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ